loading...
ادبیات داستانی معاصر
تبلیغات

دنیایی متفاوت ویژه دختران♥

مسعود رضایی بازدید : 873 دوشنبه 05 فروردین 1392 نظرات (0)

بررسی واژه های نمادین و کلیدی در بوف کور

 
واژه ی نیلوفر:         

 
نخستین بار ،در همان آغاز قصه ،در شمار عناصر نقش قلمدان،ظاهر می شود.دختری که به پیر مرد گل نیلوفر تعارف می کند سپس در روز سیزده بدر با ورود عمو از روزنه پستو ،صحرای پشت اتاق ،فرشته را می بیند که در برابر پیرمرد ایستاده و گل نیلوفر کبود به او تعارف می کند.او می گوید این گل ،یک گل معمولی نیست وقتی سوار کالسکه ی نعشکشکالبد بی جان فرشته را به گورستان   می برد.می بیند که از لای بناهای ویران هندسی نیلوفر کبود روییده است و از در و دیوارخانه ها بالا می رود و هنگامی هم که به گورستان می رسد مشاهده می کند که روی زمین پوشیده از بوته های نیلوفر کبود بی بو است اینجا باز صفت دیگری به گل افزوده شده است .پس از دفن اندام تکه تکه شده ی دختر ،روی گور او خاک می ریزد و روی خاک گور بوته های گل نیلوفر می کارد.پس نیلوفر کبود ،گل گورستان و از این رهگذر نماد مرگ است .هدایت در نقد ویس و رامین ،رنگ کبود را نشانه ی ماتم در دوره ی ساسانیان اعلام می کند .در بوف کور نیلوفر فقط نشانه ی مرگ آدم ها  نیست .از نیستی و زوال هر موجودی خبر می دهد .راوی هنگام بازگشت از شاه عبد العظیم ،درختان را می بیند که دسته دسته از پی همدیگر فرار می کنند انگار می ترسند«به نظر می رسد ساقه ی نیلوفر به پای آنها می پیچد»از این پس نماد گسترش بیشترش پیدا می کند.

راوی به چشم دل می بیند که در خانه های ویرانی که با خشت های وزین ساخته شده اند،مردمی زندگی می کردند که اکنون استخوان های آنها پوسیده است و شاید ذرات قسمت های مختلف تن انها در گل های نیلوفر کبود زندگی می کنند.به این ترتیب گل نیلوفر کبود دلالتگر گذشته ی بر باد رفته می شود که این مسئله در بوف کور مطرح شد و ریشه ی خیامی خود را بروز می دهد:

 

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است           گویی ز لب فرشته خویی رسته است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی                     که این سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

 

اگر از نقش نمادین نیلوفر بهره برداری عینی تری شود این گل ،فقط گل گورستان نیست ،استعاره ای برای مردمی دل مرده و فاقد جنب و جوش اجتماعی است وقتی بازار بناهای عجیب هندسی یاد می شود دیگر سخن از گذشته ی دور تاریخی نیست بلکه صحبت از شهر نا شناسی است که بر آن خاک مرده پاشیده اند.این خانه ها،خانه های تهران در دوره ی جوانی هدایت است . به بار سیاسی این جمله توجه کنید:به نظرم می آمد که در یک شهر ناشناس حرکت می کردم.این خانه ها، خانه های تهران در دوره جوانی بریده، بریده با دریچه های متروک سیاه اطراف من بود .مثل این بود که هرگز بک جنبنده نمی توانست در آنها مسکن داشته باشد .پس گل نیلوفر کبود همان گل سفید قصه سام پینگه است که در روزگاری دیوارهای تخت جمشید را می آراست اکنون با دید تار نویسنده کبوده وبی بو و بی خاصیت گشته به همین جهت نماد مرگ است و زینت دره گل مرگی.

 
واژه فرشته:

 
آنجا که گفتیم عاشق تیره روز بی نصیب از پستوی خانه به بیرون نگاه میکند و دیگر آن لحظه را نمی بیند پس از دوماه و چهار روز شبی عاشق دلخسته معشوق را دم در خانه خود میبند دختر به درون خانه می آید، وارد اتاق می شود و روی تخت او دراز  میکشد ولی پیکری سردو بی جان دارد بدین ترتیب گزارش گر با نگاه کردن به چشمهای فرشته کام می گیرد.کام گیری از مرده ، رابطه عادی نیست از سوی دیگر معشوق، معمولی نیست.یعنی نه معشوق و نه ارتباط عاشق و معشوق.اگر معشوق آب به صورت بزند صورتش پژمرده می شود، اگر با انگشتان ظریفش گل بچیند، انگشتش مثل برگ گل پژمرده می شود. فروغ دیدگانش ماوراء طبیعی است اصلا نه خود او ونه زیبائیش معمولی نیست.آبی که او گیسوان بلندش را با آن می شوید باید از چشمه ای منحصر به فرد باشد لباس او ابریشمی است اما دستهای آدمی آن را ندوخته. عاشق میترسد چیزی بگوید چون  گوش حساس دلدار باید به یک موسیقی دور آسمانی و ملایم عادت داشته باشد. شگفت انگیز تر از همه اینها، نگاه آدم معمولی معشوق را پژمرده می کند پس باید مطمئن بود که این همه تاکید بر غیر عادی بودن معشوق، عشق به معنای مترداف واژه را منتفی می کند و پای زنی د رمیان نیست. هدایت دو تعریف از عشق بیان میکند.

عشق چیست؟

برای رجاله ها یک هرزه گی و یک ولنگاری موقتی است عشق رجاله ها را باید در تصنیفهای هرزه که در عالم مستی وهوشیاری تکرار می کنند پیدا کرد.

عشق از دیدگاه هدایت:

« ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگری بود چشمان ترکمنی افسونگر، لبهای نیمه باز، صدای خفه و آرام اثیری ...» برای نویسنده پر از یادگارهای دور و دردناک است.او درهمه اینها چیزی را       می جوید که از آن او بود و او از آن محروم بود.

مختصرا آنکه عشق برای او ابدیت است « برای من ابدیت عبارت بود از اینکه کنار نهر سورن با آن لکاته سرمامک بازی کنم و فقط یک لحظه چشمانم را ببندم و سرم را در دامن او پنهان کنم.» چشمان ترکمنی نخستین خاستگاه اوست، ظاهرا دختر اثیری دردوره ای زندگی می کند که اقوام آریائی از سرزمین اصلی خود یعنی آسیای میانه به سوی هند کوچ کرده، پس از سده ها از همدیگر جدا شده و هر گروهی به سویی رفته اند.شباهت این دختر به بوگام داسی مؤید این ادعاست.بالاخره شهر باستانی ری صحنه این وقایع است بنابراین معشوق هدایت «ایران دوره ماد یا به طور کلی ایران باستان است» به همین دلیل در غالب زن نشان داده شده است چون ایران یک نام زنانه است و ایرانیان میهن دوست به دختر خود نام ایران می بخشند.اگر به نقشه ایران نظری بیافکنید در شمالی ترین نقطه آن لبهای نیمه باز دریای خزر راخواهید دید. آب دریای مازندران، عین طعم لبهای فرشته گس است و مزه ته خیار دارد.منظور هدایت از لب ، لب دریاست.

من چو لب گویم لب دریابود                            من چو لا گویم مراد الا بود«حضرت مولانا»

 
گلدان راغه:

 
در واقع کوزه ای لعابی است که از روزگار آبادانی شهر قدیم ری حکایتها دارد.راغه صفت نسبی ری است.در بخش نخست وقتی گورکن تن فرشته را به خاک می سپارد، یک گلدان راغه پیدا می کند حیف که گورکن مرده خود قدر این گوهر قیمتی را نمی داند.دستمال چرکی روی آن می اندازد و آنرا به رایگان می بخشد«اصلا قابلی نداره،من این کوزه رابه تو میدم» در صورتی که برای راوی که با اندیشه خیامی خوگر است کوزه خاک پدران ما و یادگار گرانبهای نیاکان ماست.گلدان از زور سنگینی به سینه او فشار می آورد چرا که وزن گلدان سنگینی همان خاطرات گذشته دور و دردناک را دارد.این خاک، خاک کسانی است که پیش از ما بوده اند و بعد هم از خاک ما کوزه خواهند کرد.

 
هرذره که برروی زمینی بودست           خورشیدرخی، زهره جبینی بودست

گرد از رخ آستین به آزرم افشان            کان هم رخ خوب نازنینی بودست«خیام»

 

کوزه لعاب شفاف قدیمی بنفش داشت که به رنگ زنبور طلائی خورد شده در آمده بود و حاشیه ای از نیلوفر کبود رنگ داشت، نیلوفر کبود چنان که دیدیم نشانه فنای این تمدن باستانی است. زنبور طلائی خورد شده چه حکایت دارد؟ راوی وقتی کار دفن دختر اثیری را به پایان می رساند آن رادور سر خود می بیند.پس از کشتن لکاته بازاین دو زنبور را میبیند یعنی زنبورهای طلائی در دو صحنه مشابه پس از مرگ فرشته و لکاته ظاهر می شوند، و برای تقویت بار نماد با کرم و لکه خون همراه هستند. از سوی دیگر گزارشگر چشم فرشته و لکاته را هدف قرار می دهد بار اول به نقاشی آن        می پردازد و بار دوم با گزلیک آنرا در می آورد.

هنگام نقاشی نمی تواند چشمها را روی کاغذ بیاورد«رنگ رخساره خبر می دهداز سر ضمیر» چشمها آئینه روح اند و احساسات مردم در چشم آنها خوانده می شود.

زنبور استعاره ای برای روح است که به هنگام مرگ لاشه بی جان را ترک می کند. کار زنبور چیست؟ گلها را بمکد و عسل  تحویل دهد که این عسل همان گلدان راغه چکیده هنر آریائی وزنبور طلائی نمودار این روح زرین است وچون آن تمدن وروح خرد شده، زنبور هم خرد شده است.

 
بوگام داسی :

 
بوگام داسی نه تنها در برابر بت بزرگ خوش رقصی می کند بلکه بانگ خودفروشی هم می کند.هدایت، این تمثیل را با زندگی خود تطبیق می دهد. آیا همه این افسانه مربوط به زندگی من نیست؟ تصوری که او ازهند مادر دارد غرور انگیز نیست راوی با لحنی تحقیر آمیز می گوید یک بوگام داسی چه چیزی بهتر از اکسیر مرگ می تواند برای بچه اش به یادگار بگذارد. این بار موروثی یعنی میراث هند مادر است که هدایت آن را در همه آثار خود زهر می خواند ولکاته هم مولوداین گذشته تاریخی است.این از سابقه مادر، این هم از پدر که معلوم نیست پدرش است یا عمویش.هدایت به خاستگاه باستانی هند وایران نظر دارد.

 
پیرمرد قوزی

 
همان پیر روزگار یا به زبان فلسفی دهر است که به زبان عامه مردم چرخ فلک گفته می شود.

1-     این پیرمرد بر اثر سالخوردگی قوزی است

2-  پیرمرد زیر سایه درخت سرو نشسته است که سرو نماد یار موزون بلند بالاست و از سوی دیگر سرسبز و ماندگار است.

هر درختی را کمالی است وزوالی، گاهی پربرگ و گاهی پژمرده اما سرو همیشه سرسبز است.بنابراین نماد خلود و لایزالی است.بنابراین راوی از کوتاهی عمر می نالد و می گوید اگر آنجا را پیدا می کردم و اگر می توانستم زیر آن درخت سرو بنشینم حتما در زندگی من آرامشی تولید می شد.

 
جوی یا رود:

 
فیلسوفان یونان باستان، رود روان را نمودار لحظه های گذران زندگی آدمی می دانستند.و میگفتند هرگز نمی توان در رودی دو بار شنا کرد.چون هم آن آب رفته و هم آن دقائق عمر.پس تفاوت فرشته ایران با پیرمرد دهر در کوتاهی عمر و لایزالی آن است.اما چرا فرشته به پیر روزگار گل نیلوفر کبود تعارف می کند؟ فرشته ایران که در این سوی جوی مانده و از جاودانگی دلخواه محروم است این دگرگونی را پیامد گردش دوران می داند.گل نیلوفر کبود گل مرگ را به پیر روزگار تعارف می کند و به این ترتیب آرزوی نابودی چرخ فلک را در سر می پرورد.

 

درصحنه پشت اتاق، عناصر دیگری چون پستوی تاریک، چارپایه، روزنه عاری از دلالت نمادی نیستند.چنانکه دیدیم همه این کشف و شهود در یک لحظه ، در حالت برزخ بین خواب و بیداری جلوه کرد.پستوی تاریک بخش ناآگاه روان، وجدان غافل و حافظه تاریخی اوست.او ابتدا چراغ دانش را روشن می  کند واز چارپایه که دلالت گر اطلاعات محدود او از ایران باستان است بالا میرود آنگاه از روزنه تنگ زبان پهلوی که تازه فرا گرفته است ایران باستان را به صورت یک فرشته می بیند.

 

 

 

برگرفته از

1-     صادق هدایت و هراس از مرگ،دکتر محمد صنعتی

2-     تأویل بوف کور،محمد غیاثی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    اثار کدام یک از نویسندگان را دوست دارید
    وبسایت نویسندگان (برای ورود به وبسایت هرکدام از نویسندگان بر روی عکس انها کلیک کنید)


    وبسایت صادق هدایت

    وبسایت محمد علی جمالزاده

    وبسایت صمد بهرنگی

    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 44
  • بازدید ماه : 152
  • بازدید سال : 736
  • بازدید کلی : 74,242