زمان جاری : شنبه 29 اردیبهشت 1403 - 4:43 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 79
نویسنده پیام
masoudrezaei آفلاین

کاربران طلایی
ارسال‌ها : 5
عضویت: 5 /1 /1392


کنکور
کنکور
صبح زود از خواب بیدار شدم ساعت 5 بود وقت کم داشتم زودی از تخت پایین اومدم و رفتم یه ابی به دست و صورتم زدم و وضو موگرفتم و نماز خوندم وقتی نمازو تموم کردم لباس هایی که از دیروز اماده کرده بودم رو پوشیدم میخواستم کم کم برم که دیدم مادرم از خواب بیدار شد
پسرم داری میری صبحونه نمیخوری
نه دیگه مامان دیرم شده تو راه یه نون بربری تازه میگیرم و با پنیر میخورم
پس وایسا قران رو بیارم از زیرش رد شو
بعد رفت و از اتاق یه قران رو با یه گردنبندچهار قل اورد اول گردنبند رو انداخت گردنم وگفت:
حالا بیا از زیر قران رد شو در ضمن ذکر ایام یادت نره
گفتم هر چی یادم بره ذکر خدا یادم نمیره
موفق باشی پسرم
از خونه خارج شدم و سوار پیکان کرمی و گرازه خودم شدم
ماشینم که انگار متوجه شده بود من چه قدر عجله دارم بدون دنگ و فنگ روشن شد
با بسم الله راه افتادیم سر کوچه توقف کردم یه نون بربری بخرم و صبحانه را بخورم و برم تو صف بودم که یه خانوم تقریباً 30و40ساله اود طرفم و بهم گفت
پسرم اگه میشه یه نون هم واسه من بخر پول ندارم
منم که اون روز خوشحال بودم گفتم ثواب داره
2تا نون براش خریدم وبهش گفتم که
مادر اگه میشه برام دعا کنید که تو کنکور قبول شم
خدا عوضت بده خیراز جوونیت ببینی و هر خواسته ای که داری خدا بهت بده
ازش تشکر کردم و رفتم تو ماشین و صبحانه رو خوردم و به محل برگزاری ازمون رفتم .
خلاصه کنکورو دادیم و دوماه بعد واسه دریافت نتیجه به سایت سازمان سنجش رفتم .
باورم نمیشد رتبه 3 دانشگاه شهر خودمو تو رشته مورد نظر خودم قبول شده بودم
خدا رو شکر کردم و بعد از اون هر جا فقیری رو میدیدم که دست نیاز به طرفم دراز کرده بهش میدادم و همیشه هم تو زندگی موفق بودم
حالا که شدیم یه دکتر دلمون برا اون ماشین پیکان کرمی تنگ شده و حالا با بنز اخرین مدل میگردیم
اگه اون روز من اون کارو نمیکردم حالا بازم با اون ماشین پیکان داشتم مسافر کشی میکردم

نویسنده : مسعود رضایی

دوشنبه 05 فروردین 1392 - 21:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :